...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, July 22, 2006

"بر کدام جنازه زار مي‌زند...؟
بر کدام جنازه زار مي‌زند اين ساز؟
بر کدام مُرده‌ی پنهان مي‌گريد
اين ساز ِ بي‌زمان؟
در کدام غار
بر کدام تاريخ مي‌مويد اين سيم و زِه، اين پنجه‌ی نادان؟
بگذار برخيزد مردم ِ بيلب‌خند
بگذار برخيزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه‌ی صافي
زاری بر لقاح ِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع ِ بلند ِ نسيم
زاری بر سپيدار ِ سبزبالا بس تلخ است
.بر برکه‌ی لاجوردين ِ ماهي و باد چه مي‌کند اين مديحه‌گوی تباهي؟
مطرب ِ گورخانه به‌شهراندر چه مي‌کند
زير ِ دريچه‌های بي‌گناهي؟
بگذار برخيزد مردم ِ بيلب‌خند
"بگذار برخيزد!
Sunday, July 09, 2006
اينجا خوشگله ؟ بله ههههههههههه ! شادهههههههه !‌:D
فقط هنوز لينك ندارههههههههههههههه !!!!!!!
مي دوني نيوشا ياد اون روزي افتادم كه سال اول رفتيم اصفهان !‌چقدر چسبيد !‌بريم بازم ! :D