...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Monday, April 23, 2007
می دانی ، زمانی وجودت را تمنا می کردم ....
حال، تمنای وجودت، به جدلی میان خویشتن و خیال تداوم وجودت، تبدیل شده ....
بعدا را نمی دانم ....
رفتار گذشته ام پاسخ در لحظه بود ....
رفتار کنونی ام، راضیم نمی کند .... بعد از هر لحظه، پشیمانم می کند ...
بعدا را نمی دانم ....
همه اش ناخواسته ...
نمی دانم چگونه می توان با این وضیعت، به طور ارضاشدنی زندگی کرد ؟!
اینگونه ، فقط باید
"گریز از آنچه کرده ایم، اصل زندگی است"
را پذیرفت.....

-------------------------------------------
و الان دارم هر چی میاد رو تایپ می کنم ...


Sunday, April 22, 2007
یوهووووووووووووووووووووووووووو ! نادال قهرمان شددددددددددددددددددد !!!
من این پیروزی غرورآفرین رو به همه ی نادال دوستان تبریک عرض می کنم !!!!!
Wednesday, April 04, 2007
Now, Dream is all I do!
Monday, April 02, 2007
يه بارداشتم به خودم مي گفتم كه ديگه چيزي ارضام نمي كنه ....
الان داشتم به خودم مي گفتم حس مي كنم خيلي كم تجربه ي زنده بودن و زندگي كردن دارم ....
بعدش يادم افتاد كه شايد فراموش كردمشان ....
الان راه حلي براي هيچ كدومشون ندارم ....
الان ياد چيز هايي افتادم كه بهشون رسيدم، كه شايد فقط درستي يه سري گزاره بودن،‌ ولي ياد اين افتادم كه درستيشون رو با تمام وجودم به دست آوردم ،‌هر چند اندكند ...
كه يكيشون اينكه بايد براي خودت ارزش قائل باشي ....
الان داشتم به اينكه وقتي در گوگل فارسي اسم كتاب "هذيانهاي يك ذهن تبدار" رو تايپ مي كني ، چرا هيچ نشاني ازكتاب نميبيني ، فكر مي كردم ...