...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, January 30, 2009
آخراشه دیگه ...

Monday, January 26, 2009


این جنگ من است با من
حرفی ندارم...

no truth is ever in life ...

Friday, January 23, 2009
من نمی دونم چم شده!
باور کن!
حس بی وزنی قاطی شده،
بی حسی،
نمی دونم!

فرصت می خواهم،
کمی تمرین نبودگی،
تا که میزان شود!
Sunday, January 18, 2009


بد غرامت می گیری، بد!

دیگر خسته‌ام کرده‌اند این آتش‌های تند ، که زود خاکستر می‌شوند ...

خالی‌ام ، و این عالی‌ست ، لابد .


Monday, January 05, 2009



آه ای فلک!

Sunday, January 04, 2009
من واقعا خوشحال و خوشوقتم، که چنین در بالای سر خود دارم!
آی ریلی تنکس یو مای گاد!
یو نور لیو می الون !
یو نور اند مای دیز وید اوت ...
آی ام ریلی هپی تو هو ساچ گاد...
مای گاد ریلی نوز هوو تو ...
هو تو ، گند بزنه به روزهای من!
به هر روز من در واقع!
هی ریلی نوز،
که من نمی تونم یه روز رو به خوشی بگذرونم!
می دونه هر روز باید یه چبز جدیدی واسه ما رو کنه!
خب واسه بعضیا خوباشه! واسه ما تریبلهاش!
دت ایز ریلی ریلی فیر!
ای ام ریلی ساری تو سی دییز!
بابای مای لاولی گاد!
....