...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, October 28, 2009
یه زمانی وقتی که می شنیدم یکی که خارج از ایرانه می خواد برگرده و دنبال کار مناسب خودش می گرده، می گفتم خدا شفاش بده، خوشی زده زیر دلش! الان که اومدم اینجا می گم: خوش به حال اونایی که می تونن برگردن!
کلن نسل دربدری هستیم، دیگر نه خانه پدری جای آرام و قرار گرفتن است، نه هیچ جای دیگر دنیا خانه پدری می شود ...
نه مشکل با یک وبلاگ و دو وبلاگ و اینها حل نمی شود ... حاشیه روزنامه ها هم لازم است، که باد ببرتشان، که پی اشان گرفته نشود، که فقط جاری شوند کلمات و بعد از آن بروند که رفته باشند ...
Saturday, October 10, 2009