برد فرهنگي ، كه تنها يك دل خوشيست
يه سرگرمي
يه توجيه
يه فرار
***
فال هاي تفنني پيرمرد روي پل
اميدوارشدن و دل بستن بهشون
نه
نشد ، نمي شه
دوباره
يكي ديگه
***
سركوفت هاي شبانه ،كه تحقير مي پنداريشان
حال آنكه تمام آنست كه هستي
نه كمتر
نه بيشتر
كه در پي توجيهشوني
كه در پي نديد گرفتنشوني
كه .... مي بايست گفته مي شد
***
روزمرگي
مرده گي
تكرار هر روزه يه توجيه
يه فرار با تمام قدرت
يه همدردي
يه غرق كردن خودت تو تمام چيزايي كه مي دوني
چيزايي نيستند كه اين همه سال به دنبالشون بودي
***
يه سكوت عميق
يه كفن و دفن كامل
سالها مردگي
سالها تكرار
سالها توجيه
***
از همان روزي كه به خانه ي ما آمدند
از همان روزي كه او رفت
از همان روزي كه ياد گرفتم
كه بايد به چيزهايي ايمان آورد
***
خيال زنده شدن
خيال ايمان داشتن
خيال تغيير
فقط يك رويا بود
***
خون ديگران- نامه هاي كنج كمد- كه زماني همه چيزم بودند -
اكنون كلماتي بيش نيستند
***
ايماني كه سالهاست محدود به عقيده شده
به حرف
به تضاد
***