...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, November 03, 2005
52
وقتي نيم ساعت قبلش بهت ميگن كه امشب هم مراسمه !! اما اين دفعه
ديگه مال تو نيست اما تو بازم نمي فهمي كه همه ي اينايي كه اتفاق مي افته يعني چي؟؟؟‌ فقط يه اتفاقن ؟؟؟‌ .... ميري اونجا .... همه بچه ها هستن ... اما يه جورديگه .... تو هم هستي ... اصن نمي فهمي چي شده كه پاشدي اومدي اينجا و هيچي نمي گيو هيچ كاري نمي كنيو و اصن نمي توني گريه كني وبه بقيه نگاه مي كني كه گه گاه گريه مي كنن .... گه گاه از گريه نكردنش حرف مي زنن و گه گاه .... مي شيني تا مراسم تموم شه !!!.... پا مي شي و ‌باز دوباره صورتش رو مي بوسي و مي گي خدافظ ... آره اون خيلي قوي برخورد كرده ... اما من حس مي كنم چاره اي جز اين نداره !!‌.... محيط مجبورش مي كنه كه قوي برخورد كنه..... ‌اين دردناكه ... بالاخره دهليز هاي اونم پر مي شن و اون وقت خالي كردنش خيلي سخت تره !!! آره مي دونم كه آدم هاي بزرگ همشون همين طورين ... خودمم هميشه اينجوري بودن رو دوس داشتم و ... اما بي انصافيه.... هم الان بايد يه درد خيلي بزرگ رو تحمل كنه... هم قوي باشه ... هم .... نمي دونم .... اميدوارم بتونه .... اما ديدن ادم هايي كه اينجوري بودن بعد چند سال ... ادم هايي كه خيلي زودتر از زمانشون بزرگ شدن ..... ادم هاي دوست داشتني كه شادابي قبلشون رو ندارن ..منو به اين رسونده كه خيلي قوي بودن هم هميشه خيلي خوب نيست... مي دونم كه اصن خيليش دست خودم آدم
نيست .... مي دونم كه جلو بقيه نمي شه گريه كرد .... ميدونم كه هميشه و همه جا و همين جوري نمي شه خالي شد .... همه ي اينا را مي دونم .... اما كاشكي گريه مي كرد ... كاشكي هر چي. دلش مي خواست داد مي زد.... كاشكي خالي خالي مي شد... الان گريه هاي اون مقبوله ... اما بعدن ... وقتي كه ديگه داشت خفه مي شد خيلي كمند ادمايي كه بذارن راحت باشه ... بذارن خالي شه .... گريه هايي كه تو دهليزات مي مونن ... وقتي رو هم جمع مي شن يه شكل ديگه مي شن ....يه جور ديگه نمود مي كنن .... يه جور ديگه اي كه خيلي بيرون ريختنشون سخت مي شه ... ناخودآگاه سنگينت مي كنن ... ناخوداگاه جرات خيلي چيزا رو از دست مي دي .... شايد حتي جرات بلندبلند خنديدن رو .... بغضت رو نخور
3 Comments:
Blogger niyoosha said...
:( man naHaHatam

Blogger niusha said...
manam nahahatam kheeeyri!delam havar ta geryeye ghaah ghaah mikhad,az oonaei ke hishki nemitone jelosho begire!

Blogger niusha said...
albate gerye haay haaye na ghaah ghaah,ghaty shod!!!:D