...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, December 22, 2004
...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمونده , ادما با کامپیوتر ها دوست شدن و کامپیوترها با ادما نمی دونم کدومشون اول این کار را کردن , فقط میدونم تناظر خوبی بینشون درست شده , شایدم بعضی ادما با هم , فقط میدونم من هنوز به هیچ چیز و هیچ کس نگاشت داده نشدم
Saturday, December 18, 2004
وااااااااااای
اقا من میگم خوبه دیگه ننویسم!!!!!!!!!!فکر نمی کردم که خیلی ها ممکن بخوونن
واااااااااااااااای
من می ترسم
Wednesday, December 08, 2004
پاورقی
فکر کنم خیلی گنده منده نوشتم ولی واقعا جدی بودن
من3
تمام انچه که من تا به حال به دنبال ان بوده ام رسیدن به فکری و ذهنی است که بتواند کار هایم و زندگیم را توجیه کند.رسیدن به .واقعیت و حقیقت.اما الان به نتیجه ای دیگر رسیده ام که تمام فکر ها و تلاش های گذشته را زیر سوال می برد و ان اینکه : انسان یعنی تفکر و لذت یخش ترین کاری که انسان می تواند انجام دهد کاری است بر خاسته از فکرو واقعیت و حقیقت را می توان چنین تعریف کرد : حقیقت عبارتست از گرانترین تفکر انسان و واقعیت ارزانترین تفکر انسان
و اینکه ارزامترین هیچ گاه گرانترین نمیشود و انسان هیچ گاه به گرانترین دست پیدا نمی کند چون کاری به چنین بهایی انجام نداده است.و اینکه از کسانی که کتاب هایشان را می خوانیم نباید انتظار داشت که بتوانند از در امد خود به من قرض بدهند بلکه باید از انها بپرسم انچه خریده اند یهایش چقدر بوده است؟
چون فکر میکنم ان که به دنبال این است که به دیگران وام دهد (انکه خود کالایی خریده)خود و دیگران را سر کار می گذارد.
من فقط طی چند روز به این نتایج رسیدم ولی مطمئنم که این درست است .پس این را شروع می کنم . فعلا بسه....... لطفا نظر بدین
True friendship comes when silence between two people is comfortable
من2
اما این اخلاق برای خود من هم خوشایند نیست.چون فقط خودمو برای خودم باقی میذاره.(بر خلاف انچه که من می خواهم)واین حس خوبی نیست
من
همیشه تا حالا با هر کسی برخورد داشته ام بهم گفته که چرا اینقدر ساکتم؟راستش خودمم نمی دونم چیزی مانع من میشود.شاید ترسی است که پس از ان اتفاق درونم به وجود امده.اما هر چه هست من مانع خودم نمی شوم.چیز دیگری است.برای همین بلاگمو درست کردم.یه ادم خیلی خیلی معمولی تر از اونیکه یه ادم میتونه باشه.فقط اطمینان دارم که چیز دیگری است.چیزی که شاید همانهایی که سکوت مرا گوشزد میکنن به من اموخته اند؟!....شاید
Saturday, December 04, 2004
.....
من نمی فهمم همه واقعا اینقدر خوشحااند یا خودشونو می زنن به خوشحالی؟؟؟
............هی
من دارم خوورده می شم......
....و.....
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است "
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
احمد شاملو