...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, April 30, 2005
25
تنهايي . تنهايي . تنهايي
خجسته تنهايي
چه نيكوست صداي فريادي را نشنيدن
چه نيكوست با ديگران نياميختن
چه نفرت انگيز است همسايه
تنهايي اي تمام لذت ها
اي سرود ابدي انسان ژرف گراي
اي مقدس ترين هديه طبيعت
چه گواراست طعم خوش لحظه هاي تو
و چه بر شكوه است حياتي كه در قلب آدم تو جريان دارد
تنهايي اي بي رياي كامل
مرا در ميان بگير
مرا از خلق ابله زمانه ام جدا كن
تنهايي . تنهايي . تنهايي
خجسته تنهايي
(نادر ابراهيمي)
Monday, April 25, 2005
update shod...... :D
Thursday, April 14, 2005
24
نمایشنامه ای برای 101 نفر
:"گوینده یک باره به روی صحنه می دود و خیلی عجولانه با لکنت زبانی خنده دار شروع به خواندن از روی متن می کند"
هنوز صرف افعال را نیاموخته بودیم که به جنگی خانمان سوزمان فراخواندند . هنوز از خانه تا مدرسه پیاده نرفته بودیم که جت را اختراع کردند وهنوز شرم دختر همسایه را عشق تعبیر نکرده بودیم که لیلی را به خواب های نیم ساعته مان کشیدند -و به راستی که تا به حال یک خواب آسوده نرفته ایم
هوهوهو !هه هه هه !هه ! آواز دسته جمعی 101 نفره با دف
هوهوهو ! هه هه هه !هه
گوینده -با لکنت زبان : "ما فقیر نیستیم تنها بچه هایمان را به اندازه ی لباس های زمستانی پارسال کوچک کرده ایم
خب که چی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه ! آواز دسته جمعی 101 نفره با دف
خب که چی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه
گوینده - با لکنت زبان- : الان حدود نیم ساعت می شود که مثل یک زورنالیست حرفه ای -البته صرفا از روی قیافه - خودکار در دست نشسته ام و می خواهم مطلب اجتماعی بنویسم . اما نمی شود . من چه حرفی دارم بزنم ؟ و برای کدام" اجتماع " ؟ و واقعا توی این ولایت که اسمش را گذاشته اند دانشگاه , مقاله ی اجتماعی من را کدام" اجتماع" می خواند ؟ و یا مقاله ی من کدام" اجتماع" را مخاطب قرار می دهد یا فرا می خواند ؟
تو نمی دونی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه ! آواز دسته جمعی 101 نفره با دف
تو نمی خونی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه
گوینده - با لکنت زبان - : بله بله ! می تونم چشمانم را باز کنم و شب شعر ها و کنسرت های موسیقی و نشست های دوستانه و
دشمنانه و گپ ها و گفتگو های سیاسی و ادبی و ..... را ببینم تا اجتماع را ببینم . اما واقعا شما اینها را" اجتماع" می دانید ؟ شماپ هرچه می خواهید بدانید اما من اینها را" شلوغی" می دانم و حتی گاهی" خلوت نه
تو نمی خونی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه ! آواز دسته جمعی 101 نفره با دف
تو نمی رقصی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه
گوینده - با لکنت زبان- : اوه بله ! باز هم بله ! جوابتان را می دانم ." اینها اگر اجتماع نیستند لااقل تمرین اجتماعی شدن هست" . البته ! البته ! اما لااقل ها گاهی چیزی ازشان باقی نمی ماند . به پشت سر این تمرین نگاه کنید تا خس خس نفس های به شماره افتاده و ادمهای از کار افتاده (!!) را بشنوید و ببینید . تمرین های نفس گیر به آدم های نفس دار احتیاج دارد نه باد کنک های فس فسو
تو نمی رقصی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه ! اواز دسته جمعی 101 نفره با دف
تو نمی ترسی ؟ هوهوهو ! هه هه هه ! هه
گوینده - با لکنت زبان-: من هنوز توی اینجا اجتماعی ندیدم که برایش مقاله بنویسم و البته برای شلوغی ها خودکار باز هم برای خودش می رقصد می نویسد : "ما فقیر نیستسم - ما فقط بچه هایمان را
"گوینده نیز به جمع اوازه خوان ها می پیوندد و همگی با هم شروع به خواندن می کنند"
HEELO MESTER ! CAN I HELP YOU ?
می بینید ! حتی همین گروه اوازه خوان هم نمی دانند
چرا هوهو ! هه هه ! هه می گویند
اینها کارگردانی دارند که او
از هوهو ! هه هه ! هه ! خوشش امده
و این گوینده با لکنت زبان
باید به دستور کارگردان
برای خندیدن تماشاچیان , گوینده باشد
HELLO MISS !CAN I HELP YOU ?
هنوز نفس هایمان به شماره نیافتاده بود که به آخر رسیدیم
هنوز چانه هایمان گرم نشده بود و روده هایمان دراز , که خفه شدیم
و هنوز این پیکان لکاته راه می رفت که فرسوده شدیم
هوهوهو ! هه هه هه ! هه ! آواز دسته جمعی 101 نفره با دف
هو هوهو !هه هه هه ! هه
هوهوهو ! هه هه هه ! هه
Tuesday, April 05, 2005
22
رو مسخرگی پیش کن و مطربی اموز
تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی
-----------------------------------
امان از راه بی عابر
امان از شهر بی شاعر
امان از نا تمام من
امان از نا تمام تو
-----------------------------------
می خواهم فرار کنم می خواهم جیغ بکشم ، دورخیز کنم و از بلند ترین بلندا پایین بپرممی خواهم تف کنم روی صورت هر کس که جلویم
بایستد می خواهم بغلم کنی و گریه کنم و با هم پرواز کنیم تا جایی که نتوانند پیدایمان کنند تا جایی که تو هم سقوط کنی ، تا جایی که هر آنچه تا به حال نکرده ایم را بکنیم تا جایی باشی که دیگر دلم....دیگر نمی خواهم چقدر هر روز دور تا دور این دانشگاه خراب شده را وجب کنم..... چقدر باید در ارزوی کارها و رویاهای تو باشم....چقدر باید در توهم تو وکارهای تو باشم..... بابا من نمی تونم ....من دیگه خسته شدم.... تا کی باید تمام کارا و زندگیمو رو معیارای تو بذارم....چند جای مختلفو باید برم تا یاد بگیرم چه جوری باشم تا وقتی 2 روز موندم دلم نخواد که کاشکی همین الان می رفتم یه جای دیگه.... تا نخوام فورا همه چی عوض شه .... تا بقیه دیگه کاری به دیروزت نداشته باشن.....چقدر باید گوش بدم نا ببینم بقیه چه جورین تا منم یاد بگیرم که باشم ..... که وقتی بغلم می کنن منم بتونم چیزی بگم....اخه همه ی اینا تا کی ... تا هفت ترم دیگه..... مامانم میگه تو درستو خوب بخون که بری بعد اونجا هر کار خواستی بکن....هههه.....دلم می خواد برم اما نه اونجا .... تو هم ببرم... چقدر باید هر روز با اون حرف بزنم که بابا منو دیگه تو این لجنی که هستی محدود نکن......چقدر کتاب بخونیم... چقدر بخندیم...چقدر گریه کنیم... چقدر سیگار می تونه حالمونو خوب کنه؟؟؟می خوام برم....می خوام اینبار متفاوت عمل کنم
دلم می خواهد کسی باشد که وقتی زمزمه کردم "
your sorry own...will be piled upon me
صدای خسته ام درون گوش هایش بپیچد و بفهمد چه رنج عظیمیست که انگار گونه هایم را فشار می دهد...کسی که حماقت هایش به خاکستر ننشانده باشدش.از آدم های بازنده متنفرم و چه بدبختی بزرگیست که تمام اطرافم را آدم های رو به زوال گرفته اند.
ماهی یک بار دیدن تو یا او درد من را نمی تواند درمان کند ، من هم کم کم به رکود نشسته ام ، من هم کم کم دارم آنچه می شوم که هرگز نمی خواسته ام و چشمانم سنگینند و این یعنی پوسیدن از درون ...
کاش همه چیز تا آمدن بهار تمام می شد.
از نابودی تدریجی متنفرم...
بگذار امروز هم بگذرد.با فردا و پس فردا و ... روزهای دیگر چه می کنی؟"
من باز حالم بد شده .... بازم دلم گرفته .... زیاد .... دلم میخواد وقتی زیر پشتیم دارم خفه می شم یکی باشه که ....هه ...و چقدر وقتی اینا را می خونی فکر می کنی که من یه بد بین نا امیدم....فقط دلم خواست بنویسم....یا به قول اون اصلا ما کلن خانوادگی بیکاریم....خوب به منم ارث رسیده دیگه....اصلا به تو چه... اره من حالم گرفته زیاد...اما هنوز کلی کار دارم که باید قبل از رفتن شده باشن .....دیگه از قیافه ی یکنواخت و غرغرو بی تفاوت خودمم حالم به هم می خوره ........ یاد بلاگامم که می افتم فقط می تونم بلند بلند بخندم....... حالا اینو باید بذارم تو بیل بیل یا تو بلاگ خصوصیم(ههههههههه)
Sunday, April 03, 2005
20
واییییییییییی
قطعه ی گم شده .............. خیلی توپ بود................. خیلی دورسش دارم
وایییییییییییی
Friday, April 01, 2005
17
انگار فرش ایرانی نخ نما کرده است
نشانه ای نیست
نگاه می کنم
اگر که تنها آن وازه می گذشت
به طرفه العینی طی می شد راه
کودک باز می گشت تا بازیگوشی
ودر چهارراه دست می انداخت دور گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است
(محمد مختاری)
18
ظاهرا باید این جمله ی نادر ابراهیمی را پذیرفت : گریز از آنچه کرده ایم اصل زندگی است