...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, February 29, 2008
Lili, take another walk out of your fake world,
Please put all the drugs out of your hand,
You'll see that you can breath without not back up
Some much of stuff you got to understand
...
Lili, you know there's still a place for people like us
the same blood runs in every hand
you see its not the wings that makes the angel
just have to move the bats out of your head

این روزهایمان را با فشرده سازی خودمان برای انجام کارهای انباشته شده این چند سال می گذرانیم، و
شبهایمان را با بازگشتن به خویشتن خویش و گیر سوالهای همیشگی افتادن و هی تصمیم برای فلان چیز گرفتن و
تلخی هایی که به دردت می آورند و ...
عادت چایی خوردنمان بیشتر شده و حضور در نتمان کمتر،
آهنگ فقط همین بالایی را گوش می دهیم و یکی دوتای دیگر،
رفقایمان، همم، نمی دانم، مجهول است،
کتاب هم همان حافظ همیشگی،
...
بخش قابل توجه و ویژه ای ندارم،
همان روزمرگی اصیل اصیل!
شبهایش را اگر طاقت بیاورم، با بقیه اش فعلا مشکلی ندارم،
شاید خوب باشد :)
خودم باورم نمی شود ولی این همه رام شدن
انی وی!
فعلا که همینه که هس!
همان سلطه همیشگی زمان را دارم تن می دهم
....
.
/
.
\
Wednesday, February 13, 2008
طولانی و ساده ..
فکر می کنم انسانها را از لحاظ اخلاقی می توان به چند دسته مقدماتی تقسیم کرد: یک آنها که معیارهای اخلاقی برای خود دارند - حال این معیارها ممکن است از هر جایی نشات گرفته شده باشد، چه خانواده، چه محیط اجتماعی، چه مطالعه هایی که خود شخص در راستای آنها انجام داده، ... - و به آنها به راستی پایبند هستند. دو آنها که معیارهایی را برای خود دارند، ولی به همه آنها پایبند نیستند، یعنی معیارهایی توسط خانواده و جامعه برایشان تعریف شده و آنها نیز به طور طبیعی برخی از آنها را گرفته اند و از زیر برخی در رفته اند، و گاهی اوقات به بعضی از آنها پایبند هستند و گاهی اوقات به همانها پایبند نیستند. و جالب اینجاست که اکثر آدمهای این دسته از اطرافیان خود انتظار دارند که به طور کامل به اصول و موازین اخلاقی پایبند باشند. سوم آنهایی که اصولا معیاری ندارند، به عبارت دیگر پذیرفتن معیاری برای اخلاق را کاری عبث و بیهوده می انگارند و بالطبع از اطرافیانشان هم خیلی انتظار پایبندی به اصول و موازین را ندارند و چه بسا ترجیح می دهند که دیگران هم به معیاری پایبند نباشند.
خودم را هنوز نمی دانم باید جزو کدام دسته به شمار بیاورم، ولی چند چیز را می دانم. اول آنکه قرار گرفتن در دسته سوم نیرو و هزینه ای بسیار می طلبد و تا آنجا که من دیده ام در عین حال باید انسان خوش شانسی نیز باشی. دسته اول هم سخت است ولی نه سخت تر از دسته سوم. دسته دوم عموما راحت ترین انتخاب است. همانگونه که اکثرا جامعه ی ما در این دسته جای می گیرند. دوم آنکه فکر می کنم اصولی در روابط و کنش های میان انسان ها برقرار است که به سختی می توان منکر آنها شد و اهمیت آنها را در سالم ماندن فضا در نظر نگرفت. به نظرم اصولی هست که شاید نتوان در زمره ی اصول اخلاقی آنها را فرض کرد، ولی اصولی است که مرز بین انسان و یا حیوان پنداشتن شخص مقابل را تعریف می کند. اصولی که عدم پایبندی و یا پایبندی به آنها مفاهیمی چون درجه بندی و یا عدم درجه بندی انسانها را تعریف می کنند.
فکر می کنم یکی از ساده ترین این اصول، این باشد که هیچ انسانی حق ندارد طرف مقابلش را ضعیف، احمق، توسری خور، و ناتوان فرض کند. فکر می کنم بدیهی باشد که هر انسانی با بهره هوشی معمولی، از چیزهایی ناراحت می شود، دلگیر می شود، بهش برمی خورد، و الی آخر... . حال هر کسی بنابر خصوصیات اخلاقی و رفتاری اش که از همه چیز می تواند نشات بگیرد و تحت تاثیر خیلی چیز ها بوده باشد، در مقابل اینگونه اتفاقات و رفتار عامل آن، به گونه ای واکنش نشان می دهد. یکی بر سر عامل ناراحتی اش داد می کشد، یکی در جای دیگر، در زمان دیگری جبران می کند، یکی چیزی نمی گوید، یکی می گذرد، و ... .
اما از آنجایی که در جامعه ی کنونی ما همه چیز در حالت "کج دار و مریز" واقع است، اصولا آدمها معیارهای اخلاقی ثابتی ( که البته ممکن است در طی گذشت زمان فرق کند) و از آن خود ندارند. یعنی هرکس با توجه به موقعیت و شخص مقابلش رفتاری از خود نشان می دهد. اگر به همان اصل ساده بالا برگردیم ، خواهیم دید که در جامعه ی ما اگر بدانیم که شخص مقابل جزو آنهاست که داد می کشد و شلوغ می کند و زمین و زمان را به هم می چسباند ، رفتار ما در برابرش کاملا محتاطانه است. دقت می کنیم در حرف ها و رفتار هایمان ، اگر برایمان مهم باشد و احساس کردیم ناراحت شده، از دلش در می آوریم و اینها. ولی اگر بدانیم طرف مقابل از اشخاص نوع دوم است، نه تنها هر طور که دلمان خواست رفتار می کنیم ( حتی اگر برایمان مهم باشد) بلکه تمام سعی مان را هم می کنیم که بیشتر از این اخلاقش سو استفاده کنیم و بیشتر توی سرش بزنیم و الی آخر. و همه ی اینها در حالتی است که ما همان آدمیم، موقعیت همانست، اتفاق رخ داده هم همان است و تنها واکنش های شخص مقابل است که ما را به رفتاری چنین متفاوت می کشاند. در واقع این واکنش های شخص مقابل است که معیارهای اخلاقی ما را تعیین می کند.
و فکر می کنم این یکی از بدیهی ترین اصول است که هیچ انسانی حق ندارد انسان دیگر را ناتوان، احمق، ضعیف، و تو سری خور در طی روابط اش فرض کند. نمی گویم گذر کردن و چیزی نگفتن بهتر است و یا بدتر، چرا که به نظرم کاملا به ویژگی های ذاتی شخص و محیطی که بزرگ شده و انتخابی که می کند، مرتبط است. تنها می گویم این گذشتن و حرفی نزدن و جیغ نزدن دلیلی بر ناتوان، احمق، ضعیف، و تو سری خور بودن شخص نیست.
می دانم که به قول فوکو، هر انسانی وقتی احساس کند قدرتی هر چند ناچیز به نسبت دیگری دارد آنقدر از آن استفاده می کند که طرف له شود، ولی این قدرت نیست. این انسان فرض کردن شخص مقابل است. انسانی همانند او. این یکی از بدیهی ترین اصول انسانی و اجتماعی است که در جامعه ی ما به نظرم هنوز پذیرفته نشده است.
من از همان اشخاص دسته ی دومم. از همانها که چیزی نمی گویند و "صدایشان در نمی آید". وقتی کسی از آستانه ی تحملم فراتر رفت از او عبور می کنم و می روم. داد نمی زنم و طرفم را به صلابه (املاش درسته روزبه؟! :دی ) نمی کشم. ذاتا اینگونه ام، اینگونه آموخته ام، دوست هم دارم اینگونه بودنم را. از بابتش ناراحت و گلایه مند هم نیستم. ولی انتظاری دارم؛،از همه آنان که باهاشان در ارتباطم - هر گونه ارتباطی- و آن اینکه مرا به دلیل این اخلاقم، ناتوان، احمق، ضعیف و تو سری خور فرض نکنند. به مقدار بسیاری زیادی بدم می آید که ایگونه بپندارندم!
فکر می کنم هر کسی در هر موقعیتی که بخواهد این فرض را مایه رفتارش قرار دهد، به خوبی بر آن آگاه است. یعنی می داند که چون طرفش چیزی نمی گوید و صدایش در نمی آید، الان بدین گونه رفتار می کند و پیش خود می گوید اشکال ندارد بابا، او که نمی فهمد، او که برایش مهم نیست، او که به روی من نمی آورد، بگذار هر طور حال می کنیم، همانگونه باهاش رفتار کنیم، ...
از این حالاتی که این چنین در جامعه ی ما جا افتاده بدم میاد، عاصیم، خسته ام دیگر، ...
و نکته ای که باید به آن دقت کرد این است که، منظورم از اتفاقات، حالاتی نیست که به کسی ظلم می شود و یا حقی از او گرفته می شود که باز هم چیزی نگوید و اینها، منظورم همان ساده ترین رفتار ها در ساده ترین روابط ممکن است.
و این یکی دیگر از "کج دار و مریز" های ما ایرانی های این اواخر است. که احتمالا از بیکاری زیاد آدمهایش منتج می شود. به نظرم برخورد با آدمهایی که کار زیادی دارند بسیار راحت تر و مطمئن تر از آدمهایی است که هم کار دارند و هم کار ندارند. وقت برای همه چیز دارند و برای هیچ چیز وقت ندارند. حداقل تکلیف دسته اول با آدمهای دور و برشان که خیلی نزدیک بهشان نیستند مشخص است. البته ممکن است همانها با نزدیکانشان بسی بدتر از این حرفها باشند. و ما دانشجویان هم که بیکارترین قشر جامعه!
آره، شاید این دیدگاه شرقی باشه، ولی هر چی هست از بدیهی ترین و اساسی ترین اصولی است که در ارتباط با هر انسانی باید رعایت کرد، چند نفرمان به راستی پایبندیم بهش؟!
و تو، تویی که شاید عمیق ترین رابطه تا به حال در زندگیم بوده ای، آره، درست است که نه بلدم و نه دوست دارم که حرفی بزنم که ناراحت شی، ولی هیچ کدومش دلیلی نمی شه که منو توسری خور، ناتوان، ضعیف و احمق بپنداری! می فهمی حرفمو؟! می دونم که ممکنه اصلا اینجا رو نخونی! تا وقتی آستانه ی تحملم پر نشده هر کاری دوست داری بکن! ولی این فرض رو هم بکن! این رو هم بدون که اخلاقم این جوریه نه اینکه توسری خور باشم! شکواییه نیست! ناراحت هم نیستم! فقط توصیفه! شرحه! تویی که هر کار خواستی کردی، که مرا ندیده گرفتی! تویی که هر وقت خواستی رفتی، هر وقت خواستی بازگشتی! تویی که انتظار داری من همانگونه باشم که بوده ام! انتظار منم این است و بوده که حداقل احمق و تو سری خور و ضعیف انگاشته نشم! آره، من زنم که اینگونه ام! من زنیم که " وقتی می خواهم از ناملایمات فریاد برآورم، تنها لبخند می زنم؛ وقتی می خواهم گریه کنم، آواز می خوانم؛ وقتی خوشحالم گریه می کنم؛ وقتی عصبانیم می خندم؛ برای آنچه باور دارنم می جنگم؛ و در مقابل بی عدالتی می ایستم؛ وقتی مطمئنم راه دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرم! " آره، من اینگونه ام! ولی در عین حال انسانم هستم و انتظار دارم هر کی هر کاری در ارتباط باهام می کنه، شوخی می کنه، جدیه و هر چیز دیگه ای، این اصل رو در موردم رعایت کنه!
دوست دارم شوخی فرض کنم چیزهایی رو که ناراحتم کرده، یا بگم عمدی نبوده، دوست دارم فرض کنم طرفم رعایت می کنه این اصل رو!
خسته ام دیگر!

پ.ن.1: حالا فردا نگید جنبه شوخی نداری و ایناها!
پ.ن.2: دیگه این بیل بیل رو دوست نداشتم. بلاگ نویسی رو دست دارم همچنان، اما دلم می خواست در جای دیگری از نو بنویسم، جایی که اولین هایش را الان بنویسم! اما از آنجایی که بلاگر تازگی ها موجودی فاقد شعور اجتماعی گشته، و نمی دونم چی شد که خواستم اینها رو بنویسم اینو نوشتم!