...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, February 29, 2008
Lili, take another walk out of your fake world,
Please put all the drugs out of your hand,
You'll see that you can breath without not back up
Some much of stuff you got to understand
...
Lili, you know there's still a place for people like us
the same blood runs in every hand
you see its not the wings that makes the angel
just have to move the bats out of your head

این روزهایمان را با فشرده سازی خودمان برای انجام کارهای انباشته شده این چند سال می گذرانیم، و
شبهایمان را با بازگشتن به خویشتن خویش و گیر سوالهای همیشگی افتادن و هی تصمیم برای فلان چیز گرفتن و
تلخی هایی که به دردت می آورند و ...
عادت چایی خوردنمان بیشتر شده و حضور در نتمان کمتر،
آهنگ فقط همین بالایی را گوش می دهیم و یکی دوتای دیگر،
رفقایمان، همم، نمی دانم، مجهول است،
کتاب هم همان حافظ همیشگی،
...
بخش قابل توجه و ویژه ای ندارم،
همان روزمرگی اصیل اصیل!
شبهایش را اگر طاقت بیاورم، با بقیه اش فعلا مشکلی ندارم،
شاید خوب باشد :)
خودم باورم نمی شود ولی این همه رام شدن
انی وی!
فعلا که همینه که هس!
همان سلطه همیشگی زمان را دارم تن می دهم
....
.
/
.
\
2 Comments:
Blogger yasaman said...
akh golnaz dare halam beham mikhore az in ruza

Anonymous Anonymous said...
akhey.golnaz golnaz golnazzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz:) "roozmaregie asil" ro doost dashtam