Hey! come ON please!
من گاهی وقت ها می زند به سرم. در این وقت ها عموما قید همه چیز را می زنم. قید دوست و همکلاسی و آشنا و خانواده و ... چه می دونم هر کوفت و زهرمار دیگه. همه چیز همه چیز. این به سر زدن ها بیشتر در رفتارم با آنان که خیلی دوستشان می دارم و آنها که کلی جون کندم تا به اینجا رسیده ایم، رخ می دهد. آنها که برایم خیلی عزیزند. بعد وقتی به سرم می زند، گند می زنم به همه ی اینها و خودم رو محق می دونم. بعد این می شه که تازه وقتی این به سر زدن ها تمام می شود، تازه می فهمم که چه گهی خورده ام. بعد باید کلی تلاش کنم تا دوباره به وضیعت عادی برگردونم روابط رو. و از اون جایی که من کلا از نظر روابط عمومی و برقراری و یا تجدید رابطه و اینا صفر تشریف دارم، این می شه که دیگه خیلی بد می شه اوضاع. بعد اصولا آدمایی که برات عزیزند خیلی آدمهای گند دماغی در ارتباط با تو تشریف دارن، و اینکه دیگه اوضاع خیلی بد می شه. بعد خیلی اوقات دیگه این آدمای گند دماغ هیچ رقمه کوتا نمیان. بعد ... البته شاید تمام اینها فقط برای من انقدر دردناک باشد و برای بقیه هم فرقی نداشته باشد، اما در هر صورت من کلی عذاب وجدان می گیرم و برام مهم می شه و خلاصه اینم می شه پیرهن عثمان چند روزمان.
یکی از این به سر زدن ها هم امروز صبح بود.
بابا خوب واسه هر آدمی پیش میاد که حوصله بقیه رو نداشته باشه دیگه. به من چه آخه؟!