...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, August 18, 2007
"همین که نکته یی را به زبان می آوریم، به شکلی شگفت بی ارزشش می کنیم. می پنداریم به اعماق ورطه ها فرو رفته باشیم، و چون دوباره به سطح بر می گردیم، قطره یی که بر سر انگشتان مات ماست، دیگر به دریایی که از آن برآمده، شباهتی ندارد. گمان می کنیم نهان خانه ی گنجی را یافته باشیم. و چون مقابل نورش می گیریم، جز سنگهایی ناخالص به همراه نیاورده ایم. با این همه آن گنج هم چنان در نهان خانه ی خود سوسو می زند."
(موریس مترلینگ)
-------------------------------------------------------------------------------------------
"کنار پرچین سوخته، دختر خاموش ایستاده است و دامن نازکش در باد تکان می خورد،
خدایا خدایا، دختران نباید خاموش بمانند،
هنگامی که مردان، نومید و خسته، پیر می شوند."
(احمد شاملو)
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Cheh ghadr in postet be delam neshast...