...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, May 29, 2008


من اگه شوهر داشتم، مجبورش می کردم برام بلیط کنسرت دبی اسکورپیونز* رو بگیره و تنهایی بفرستم کنسرت! :دی!

حیف که دستم کوتاهه و بقیه آدما رو هم نمی شه مجبور کرد! :دی!


خز و ضایع و اینا هم خودتونین! :دی

*Scorpions
Saturday, May 24, 2008
"نرده های خانه ات تو را از کوچه ها جدا می سازد. من دیگر در زیر باران تند فروردین و در میان بادهای آذری ننشسته ام که بیایی. و من بار دیگر نخواهم گفت: هلیا! گریز، اصل زندگی ست.
گریز از هر آنچه اجبار را توجیه می کند.
بیا بگریزیم.
کلبه های چوبین، کنار دریا نشسته اند.
......
هلیا! درد تن، درد روح را سبکتر می کند. بالش نرم، شراب شب های خالی زندگی ست؛ و روزهای جمعه، طولانی، بیهوده و نفرت انگیز است؛ اما من روزها را چون سکه های طلا در خواب، گم کرده ام. جمعه رنگی ست مانند همه رنگ ها؛ مخلوط رنگ هاست.
......
استخوان ها زندگی را نمی آرایند- استخوان های خشک.
......
پدر! هرگز گمان مبر که من برای دیدن زنی باز می گردم که زمین خوردگی در ضمیر اوست.
فرصتی برای بخشیدن، فرصتی برای از یاد بردن.
پدر! این مهلتی ست که تو از دست خواهی داد.
و این، مهلتی بود که هلیا یازده سال پیش از دست داد.
فرصت های گریزنده را چون قاصدک ها به دست باد نشاندیم.
ما، در "خفاخانه"های ضمیر خویش چیزی را پنهان نگه داشتیم؛ پنهان و سرسختانه نگه داشتیم.
و روزی دانستیم- و تو نیز خواهی دانست- که زمان، جاودانه بودن همه چیز را نفی می کند.
پوسیدگی بر هر آنچه پنهان شده است دست می یابد و افسوس به جای می ماند."

(نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم)




هممم .... باید ممنون بود از نویسندگانی چنین، که با نوشته هاشون هر شب آدم را می سازند. که هر چند بار هم خونده باشیشون باز هم، در هر باز کردنی، در هر تورقی از نوشته هاشون، چیزهایی پیدا می کنی، که سر ذوقت میارن، که دوباره می سازنت، که ...
نادر ابراهیمی، مارسل پروست، غاده السمان، نزار قبانی، سیمون دوبووار، احمد شاملو، ... برای من از اینگونه ها بوده اند ... که مطمئنا بدون آنان، من چیزهایی بس بسیار کم داشتم .

Friday, May 23, 2008
Saturday, May 10, 2008


از من گریز تا تو، اندر بلا نیفتی / بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن


پ.ن: عاشق این بیتمممممممم!
پ.ن: هیچ چیزی در چنته ام نیست که بهش چنگ بزنم، که بگم به فلان دلیل و فلان چیز و ... اما نمی دونم چرا مطئنم یه جورایی، یه جور خاصیه اون ته مه های وجودم، انگار به یه جایی بند شده تازگی ها!

من به نشانه ها ایمان دارم!