...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Sunday, May 27, 2007
تمامی اندوه من
جنگلی ست خشک
که در آن
پرنده گان خونین بال
نوای فغان سر داده اند.
بهتر از این برهوت را
تو یقینا خواهی یافت
اما
من به همین هم دل خوش کرده ام.
نشسته ام و خیره
زیر درختی خشک را می کاوم
و به خس خس صدایی گوش فرا می دهم.
به زودی زیر درخت عریان دفن خواهم شد،
در میان لاشه های پرنده گان،
و خواهم پوسید.
(پرلاگرکوئیست-اندوه )1916
Wednesday, May 23, 2007

Birthday! :)
Friday, May 18, 2007

What are you going to do with me?!
----------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.: چقدر زود، ساده و ناخواسته کسانی را، چیزهایی را، بخشی از وجودمان را، بخشی از وجود دیگری را و ... که زمان هایی همه ی آرامشان را، صادق بودنمان را، راحت بودنمان را، زندگی مان را معنی می دادند، از دست می دهیم ... یا خودمان می رانیمشان ناخواسته ...
پ.ن: چقدر دلم برایت تنگ شده ... آن روز را یادت هست که آن برادر بسیجی برده بودت پاسگاه ؟!! ... یادت هست چقدر گریه کردم ؟!! .... باورمان نشد که زمانی همین برادر برای همیشه می بردت ... شوخی گرفتیمش .... چند سال می گذرد ؟!!
پ.ن.: بگذر از خطاهایم!
پ.ن.:چقدر در رفتارهایمان ناتوانیم!
پ.ن.: از اینکه آنچه در ذهن داریم با آنچه دیگران برداشت می کنند اینقدر متفاوت است کفری ام، کلافه ام.
پ.ن.: با همه ی اینها هنوز چیزهای وسوسه کننده ی زیادی برای تجربه کردن وجود داره !
Wednesday, May 02, 2007
دوست می دارم، خیانت هایت را
که به من روا می داری،
زیرا تائید می کند که زنده ای،
و از دروغ و نقاب پوشیدن ،
ناتوان.

مرا نقاب ها به درد می آورد
بیش از به درد آوردن خیانت!
دوستت می دارم، زان روی
که پر تناقضی.
زان روی که بیش از یک مرد هستی.
زان روی که طبایعی هستی،
همه درون یک لحظه پر لهیب.
دوست می دارم آزار دادن معصومت را که به من روا می داری،
و دندان های نیشت را
که زشتی مکیدن خونم را،
ادراک نمی کند.

ضربه های دشنه ات را دوست می دارم،
زان روی که حتی یک بار
از پشت بر من فرود نیامده است.
با شاعری بدعت گر چونان تو،
من به خواب می روم،
در حالی که بکرترین مضامین جنون هایت را،
در برابر چشم و خاطره دارم.
پس تو همواره به سان طفلی، پاک و بی گناه،
در سرزمینی که،
بر فراز ناخن های دشنه،
دستکش سفید می پوشند.
تو را دوست می دارم،

زان روی که پنهان، از بزرگواری خود می گریزی،
تا بر دروازه های اشتیاق،
شیدا، بازگردی.

تو را دوست می دارم،
زان روی که من از مدارهای سیارات خرافه و دهشت،
با تو بالا می روم.

تو را دوست می دارم،
زان روی که چون ما، وصل را دریابیم،
نجوای چلچله های دریایی و دریا را درمی یابیم.
مردی را چون تو،
ده ها زن نمی توانند در برگیرند،
پس ای جانان من !
چگونه می توانم من
یکباره
همه ی آنان باشم؟!
غاده السمان
---------------------------------------------------------------
من به شخصه این غاده السمان رو خیلی دوست دارم