...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, May 18, 2007

What are you going to do with me?!
----------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن.: چقدر زود، ساده و ناخواسته کسانی را، چیزهایی را، بخشی از وجودمان را، بخشی از وجود دیگری را و ... که زمان هایی همه ی آرامشان را، صادق بودنمان را، راحت بودنمان را، زندگی مان را معنی می دادند، از دست می دهیم ... یا خودمان می رانیمشان ناخواسته ...
پ.ن: چقدر دلم برایت تنگ شده ... آن روز را یادت هست که آن برادر بسیجی برده بودت پاسگاه ؟!! ... یادت هست چقدر گریه کردم ؟!! .... باورمان نشد که زمانی همین برادر برای همیشه می بردت ... شوخی گرفتیمش .... چند سال می گذرد ؟!!
پ.ن.: بگذر از خطاهایم!
پ.ن.:چقدر در رفتارهایمان ناتوانیم!
پ.ن.: از اینکه آنچه در ذهن داریم با آنچه دیگران برداشت می کنند اینقدر متفاوت است کفری ام، کلافه ام.
پ.ن.: با همه ی اینها هنوز چیزهای وسوسه کننده ی زیادی برای تجربه کردن وجود داره !
4 Comments:
Blogger Atorpat said...
چه نوشتار پر پانوشتی

Blogger niyoosha said...
:(

Blogger adaughterofpersia said...
و در شهادت هر شمع راز منوری است که آن را آن آخرین و کشیده ترین شعله خوب می داند..

Anonymous Anonymous said...
In rooza man hes mikonam digeh delam nemikhad chizi ro tajrobeh konam...chizaye ziadi hast...amma vasvaseh konandeh?!?!?!?!?!



In rooza chizi vasvasam nemikoneh...


Golnaz...Ba webloget khaily ehsase rahati mikonam...khaaaaaaaaaiily