...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Monday, May 24, 2010


درد، زن، درد زن بودن، درد تمامی صفت هایی که بهت می چسبند، درد تمامی انتظاراتی که ازت می رود؛ از خانواده، از دوست، از غریبه ...
Sunday, May 16, 2010
بعضی شب ها را باید مست کرد و خوابید،
بعضی شب ها را فقط باید تمام کرد،
به هر نحوی، که تمام شوند فقط ...

بعضی شب ها را باید به مستی گذراند فقط.
Monday, May 10, 2010
من دیگر دلم نمی خواهد هیچ مادری در ایران بچه دار شود.
نوزده اردیبهشت هزار و سیصد هشتاد و نه.
Sunday, May 02, 2010
I hate it!
hate it
hate it
...