...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, June 19, 2010


هوم، آرزوهای ... :)
Tuesday, June 15, 2010



هووم.
چهار پنج ساختمان بلند را روی راس های یک چهار ضلعی یا پنج ضلعی تصور کنید روبروی هم. از اینجایی که من نشسته ام، طبقه سوم یکی از همین ساختمونها، روی ساختمون روبرویی خورشید داره برق می زنه طوری که نورش صاف بیاید و چشم منو کور کنه. هدف همینه کلن در مقدار زیادی از طبیعی جات! روی ساختمون کناری دست چپی اش، ابر هست. ابر آبی-پوست پیازی، روی ساختمون کناری اش هم، تصویر ساختمون اول و ابر خاکستری-سیاه. پس زمینه آسمان معلوم مابین این دو هم ابری-خاکستری-هوای-بارانی ام. هووم. خوب که چی؟ نمی دونم، به عهده خواننده. برای من فرقی نداره شما چی برداشت می کنید. فقط اگه کمک می کنه بهتون باید بگم که الان روی ساختمون اولی که توضیح دادم، آفتاب روی پنجره هاش آینه بازیش گرفته. یادتونه؟! ظهرای تابستون، یه آینه می گرفتیم سمت نور تصویرشو مینداختیم تو چشم یکی؟! همونا! الانم خورشید داره چشم ابرارو در میاره! الان فی الواقع ابرا سبز-آبی شدن رو پنجره ها. همین.

هووم. این ظرف پنیر از دیشب روی میز مونده. جای پنیر البته توی یخچاله وقتی مصرف نمی شه. اما گفتم تا حالا که نرفته دو ساعت دیگه هم نره چیزیش نمی شه انشالله. میزم!؟ میزم در وضعیت انکار به سر می بره! مقاومت! خرت و پرت ها (نام ببرم؟ هر آن چیزی که روی میز یک دختر می توان یافت) و مقدار متنابهی کتاب و کاغذ و خودکار و بروشور و غیره دارند از سر و کولش بالا می روند.

من؟! من چی؟! منم مثه همه! آدمم دیگه! کارهایی هم که می تونم انجام بدم کاملا تعریف شده و دسته بندی شده است. چیشو توضیح بدم دقیقا؟!

داشتیم سیگارمان را قورت می دادیم تقریبا، انقدر که دوستان دیوار اعتماد ساخته اند در خانه. تمام شد. با تمام نگرانی که وضیعت پروژه مان دارد و تمام استرس و نگرانی هایی که باید!! ظرف دو هفته آینده تحمل کنیم، خوابم هم میاد مثه چی! ولی انگار ما هم رسیده ایم به وضیعت میزمان! میز شده ایم؟ نه! وضعیت انکار! نشسته ایم دنیا را گرفته ایم به هیچ جامان! "هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته" زیر لب می خونیم و دلمان یه جورهایی برای خودش رفتارهای خاص می کند!

بله! وضیعت انکار! وضعیت همین ساختمون ها با پس زمینه ابری-خاکستری -بارون-ام میاد!

والسلام.


پی نوشت: این عکس برای من ترسناک است.