...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, February 26, 2005
9
فکر می کنم هنوز باید بخوابم
هنوز چشمام داغه
باید بخوابم تا سرد شه
اما این خوابیدن های طولانی بالاخره نابود میکنه (هم یه سری چیزو و هم یه سری کسو ) مممممم
فقط دلم می خواد فردا دوباره چشام داغ نشن
Tuesday, February 22, 2005
8
فقط دلم می خواد برم بخوابم تا زودتر صبح شه
تا فردا دیگه مثه روزای قبل نباشه یا من اینجا نباشم
تا دیگه یه دختره خوب و مودب وآروم ومعصوم نباشم
بهتره برم بخوابم , من رفتم , خدافظ
Sunday, February 20, 2005
7
agha man ye kooleyeh 35-40 litrye koohnavardy , ye kafshe koohnavardy , ye shalvare kooh , va ye lebase kooh mikham............... har ki poool dare baram bekhare , man vaghean esteghbal mikonam :D
Monday, February 14, 2005
4
چه تماشا دارد این پرده ؟ آنگاه که اضطراب , ناامیدی و شکست برای دیگران وجود دارد . من باید خیره خیره نگاه کنم و هیچ سر در نیاورم. از این ستم که بر من شده است , این آرامش ابدی که چرا از آن من است؟؟
3
لذت شتاب وگریز به کدامین خاطر از من گرفته شده است ؟؟؟
Friday, February 04, 2005
2
مانند اینکه
شده است وقتهایی که بخوابم تا زودتر صبح شود . سوار تاکسی شوم و زودتربزسم . به دنبال بلیط هوابیما بگردم و با آن برگردم . تا غذا را از دست نداده ام , عجله کنم . تا ماهی از قلاب جدا نشده , بجنبم . تا آزرده نشده , ببینمش . یا نگران شوم تا رفتنش آسان شود . بله شده است , شده است بخوابم تا زودتر صبح شود
Thursday, February 03, 2005
1
در حالی که خودکاری در دست دارم . در حالی که کلیدی را بین انگشتانم تگه داشته ام.در حالی که سیگار می کشم. در حالی که آدامس می جوم . چایی که می خورم , با دیگری حرف میزنم و تصمیمی می گیرم . عینکم را روی صورتم جابه جا می کنم یا با مشت چانه ام را می گیرم و به چیزی گوش می دهم . آنچه که با آن روی زمین می مانم . بستانکی که کودکی می مکد تا بر زمین بماند . به سختی ترکش می کند چرا که تعادلش به هم می خورد , تا وزنه ی دیگری بیدا کند
هه ...... نمی دونم چرا به قول اون اینقدر مریضم که همیشه ی خدا باید بدترین منظور حرف و کار یه نفرو بگیرمو به هیچ وجه کوتاه نیام ........................... و اگه لازم شد طرفو که منظورش شاید این نبوده و قصد خاصی نداشته و صرفا براش یه بازیه جذاب بوده تا یه حرف و کار جدی انقدر بچزونمو داغون کنم که دیگه خودمم بالا بیارم ........................................... نمی دونم چی می شه آخرش فقط می دونم داره اعصاب منو می خوره و اگه ادامه بدم بقیه هم بالا می یارن
Wednesday, February 02, 2005
هیچ کس باور نمی کند که این درخت آلوست
چرا که حتی یک دانه آلو ندارد
اما این درخت آلوست
از برگ هایش بیداست
(نمی دونم ماله کیه :( ولی یه حد سا یی می زنم )
" تو هم که خوب بلدی "
هه ....... فقط می تونم بگم خیلی خوب معنی خودشو رسوند ..... خیلی خیلی خوب ........ فقط یه معنی می ده ..... از این لحاظ کم نظیره ...... نه ؟