...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, February 04, 2005
2
مانند اینکه
شده است وقتهایی که بخوابم تا زودتر صبح شود . سوار تاکسی شوم و زودتربزسم . به دنبال بلیط هوابیما بگردم و با آن برگردم . تا غذا را از دست نداده ام , عجله کنم . تا ماهی از قلاب جدا نشده , بجنبم . تا آزرده نشده , ببینمش . یا نگران شوم تا رفتنش آسان شود . بله شده است , شده است بخوابم تا زودتر صبح شود