نزديك شو اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجيره ي اشاره چنان از هم پاشيده است
كه حلقه هاي نگاه
در هم قرار نمي گيرند
دنيا نشانه هاي ما را
در حول و حوش غفلت خود ديده است و چشم پوشيده است
نزديك شو اگر چه حضورت ممنوع است
وقت صداي ترس
خاموش شد گلوي هوا
و ارتعاشي دويد در زبان
كه حنجره به صفتهايش بد گمان شد
تا اينكه يك شب از خم طاقي صدايت
لغزيد و ريخت در ته ظلمت
و گنبد سكوت در معرق درد بر آمد
(محمد مختاري)