...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, May 05, 2005
26
نزديك شو اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجيره ي اشاره چنان از هم پاشيده است
كه حلقه هاي نگاه
در هم قرار نمي گيرند
دنيا نشانه هاي ما را
در حول و حوش غفلت خود ديده است و چشم پوشيده است
نزديك شو اگر چه حضورت ممنوع است
وقت صداي ترس
خاموش شد گلوي هوا
و ارتعاشي دويد در زبان
كه حنجره به صفتهايش بد گمان شد
تا اينكه يك شب از خم طاقي صدايت
لغزيد و ريخت در ته ظلمت
و گنبد سكوت در معرق درد بر آمد
(محمد مختاري)
2 Comments:
Blogger Nazanin said...
نزديک شو،اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجيره ی اشاره چنان از هم پاشيده است
که حلقه های نگاه در هم قرار نميگيرند

نزديک شو اگر چه حضورت ممنوع است

.................................................................................................................

Blogger Nazanin said...
up nakardi ke!
:(