...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, February 26, 2009
ای کاش
ای کاش
ای کاش
داوری
داوری
داوری
در کار
در کار
در کار
نبود
نبود
نبود.



کاشکی
کاشکی
کاشکی
قضاوتی
قضاوتی
....






با صدای نامجو ....
Monday, February 23, 2009
نمی دونم چرا این روزا، هی یاد مینای کنعان می افتم ...

Wednesday, February 18, 2009



عاچقتم!
اوکی؟!
بمون پیچم!

:))) :X :*


جدی من با این همه استعداد در کشف ... باید می رفتم کاراگاه می شدم،
حیف شدم واقعا!

:دی!

Wednesday, February 11, 2009
پیام مورد نظر دریافت شد!



:دی! :شاکی! :طفره رو! :خل!:همم! :جدی!
Sunday, February 08, 2009
حالا خیلی بیش‌تر می‌شناسم‌اش مثلاً می‌دانم که وقت رانندگی اگر یک دفعه سرعت‌اش را کم کند یا اگر ترمز کند، ناخودآگاه دست‌اش را دراز می‌کند موازی تن تو تا دست‌اش حائل تو و شیشه شود، انگار که نه انگار کمربندی وجود دارد.

این رو که خوندم یاد اون شبی اوفتادم که دستهایم ضربه سنگین دستهایی را خورد، که عمدی نبود، اما سنگین بود ...
یاد نمی دانم چه های خودم، که به قولت حماقت! یاد بیخودانه انتظارهایم، یاد بیخودانه های ...، که چه خوب می شد اگر ... که چه لذت ریزی می آفرید اگر می بود ... که چه ... منم ...
بگذریم، بند و بساطم رو جمع کردم، ضربه نمی خواهد دیگر دستهایم برای رفتن، صدای بلند نمی خواهد، خودش دارد می رود ...

می روم مسواک بزنم بخوابم ...
فاک ...






شاید اومدم پاکش کردم اینو ...
Monday, February 02, 2009
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه ی خونی
آسمون چه پر گناهی

از ترحم تو بیزار ...


چشم امید و ببر از آسمون ...
Sunday, February 01, 2009
اصلا توی شجریان می فهمی وقتی می خوانی : "دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای؟!.."
یعنی چه؟! ...

" دختران شهر، به روستا فکر می کنند
دختران روستا، در آرزوی شهر می میرند...

مردان کوچک، به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند ...

کدام پل
در کدام جای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟! ... "