حالا خیلی بیشتر میشناسماش مثلاً میدانم که وقت رانندگی اگر یک دفعه سرعتاش را کم کند یا اگر ترمز کند، ناخودآگاه دستاش را دراز میکند موازی تن تو تا دستاش حائل تو و شیشه شود، انگار که نه انگار کمربندی وجود دارد.
این رو که خوندم یاد اون شبی اوفتادم که دستهایم ضربه سنگین دستهایی را خورد، که عمدی نبود، اما سنگین بود ...
یاد نمی دانم چه های خودم، که به قولت حماقت! یاد بیخودانه انتظارهایم، یاد بیخودانه های ...، که چه خوب می شد اگر ... که چه لذت ریزی می آفرید اگر می بود ... که چه ... منم ...
بگذریم، بند و بساطم رو جمع کردم، ضربه نمی خواهد دیگر دستهایم برای رفتن، صدای بلند نمی خواهد، خودش دارد می رود ...
می روم مسواک بزنم بخوابم ...
فاک ...
شاید اومدم پاکش کردم اینو ...