...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, April 24, 2010
خب تمام شد، دومین ترم تحصیلی ما در دانشگاه تورونتو.

من چند تا فحش به خودم بدهکارم که انشالاه سر فرصت حال خودمو جا میارم.
Wednesday, April 14, 2010
آقاجان یه دونه سیگار نمی شه کشید! خب یکی بیاد با من دوست شه که بشه سیگار کشید جلو روش، به جا اینکه صد بار سرتاپاتو نگاه کنه و نگاه عاقل اندرسفیه و نصیحت! گیری افتادیما!
Tuesday, April 13, 2010
همین جوری های بین برنامه نویسی:

بنده قبل از عید مریض شدم و یه ماه مثل خر طول کشید تا خوب بشم.
الانم دو هفته ای هست که پروژه دارم و لابد باز یه ماه مثل خر طول می کشه تا تموم شه.