...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, February 03, 2005
هه ...... نمی دونم چرا به قول اون اینقدر مریضم که همیشه ی خدا باید بدترین منظور حرف و کار یه نفرو بگیرمو به هیچ وجه کوتاه نیام ........................... و اگه لازم شد طرفو که منظورش شاید این نبوده و قصد خاصی نداشته و صرفا براش یه بازیه جذاب بوده تا یه حرف و کار جدی انقدر بچزونمو داغون کنم که دیگه خودمم بالا بیارم ........................................... نمی دونم چی می شه آخرش فقط می دونم داره اعصاب منو می خوره و اگه ادامه بدم بقیه هم بالا می یارن