...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, August 18, 2007

Hey! come ON please!

من گاهی وقت ها می زند به سرم. در این وقت ها عموما قید همه چیز را می زنم. قید دوست و همکلاسی و آشنا و خانواده و ... چه می دونم هر کوفت و زهرمار دیگه. همه چیز همه چیز. این به سر زدن ها بیشتر در رفتارم با آنان که خیلی دوستشان می دارم و آنها که کلی جون کندم تا به اینجا رسیده ایم، رخ می دهد. آنها که برایم خیلی عزیزند. بعد وقتی به سرم می زند، گند می زنم به همه ی اینها و خودم رو محق می دونم. بعد این می شه که تازه وقتی این به سر زدن ها تمام می شود، تازه می فهمم که چه گهی خورده ام. بعد باید کلی تلاش کنم تا دوباره به وضیعت عادی برگردونم روابط رو. و از اون جایی که من کلا از نظر روابط عمومی و برقراری و یا تجدید رابطه و اینا صفر تشریف دارم، این می شه که دیگه خیلی بد می شه اوضاع. بعد اصولا آدمایی که برات عزیزند خیلی آدمهای گند دماغی در ارتباط با تو تشریف دارن، و اینکه دیگه اوضاع خیلی بد می شه. بعد خیلی اوقات دیگه این آدمای گند دماغ هیچ رقمه کوتا نمیان. بعد ... البته شاید تمام اینها فقط برای من انقدر دردناک باشد و برای بقیه هم فرقی نداشته باشد، اما در هر صورت من کلی عذاب وجدان می گیرم و برام مهم می شه و خلاصه اینم می شه پیرهن عثمان چند روزمان.

یکی از این به سر زدن ها هم امروز صبح بود.

بابا خوب واسه هر آدمی پیش میاد که حوصله بقیه رو نداشته باشه دیگه. به من چه آخه؟!


1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
daram yad migiram keh az hich chiz narahat ya ziad khosh hal nasham...tooye in donya hame chiz migzareh...beh halate ide alet miresio fardash hame chiz kharab misheh...ya tooye gham dasto pa mizanio hafte ye badesh khabari nist....

donya ye ajibie...

sakht nagir;)