...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, January 23, 2009
من نمی دونم چم شده!
باور کن!
حس بی وزنی قاطی شده،
بی حسی،
نمی دونم!

فرصت می خواهم،
کمی تمرین نبودگی،
تا که میزان شود!
2 Comments:
Blogger مرضیه said...
شما حذف ترم بهت نساخته. ترم که شروع شه میزوون میشی :پی

Blogger Nazanin said...
:( :-| :*