می دانی ، زمانی وجودت را تمنا می کردم ....
حال، تمنای وجودت، به جدلی میان خویشتن و خیال تداوم وجودت، تبدیل شده ....
بعدا را نمی دانم ....
رفتار گذشته ام پاسخ در لحظه بود ....
رفتار کنونی ام، راضیم نمی کند .... بعد از هر لحظه، پشیمانم می کند ...
بعدا را نمی دانم ....
همه اش ناخواسته ...
نمی دانم چگونه می توان با این وضیعت، به طور ارضاشدنی زندگی کرد ؟!
اینگونه ، فقط باید
"گریز از آنچه کرده ایم، اصل زندگی است"
را پذیرفت.....
-------------------------------------------
و الان دارم هر چی میاد رو تایپ می کنم ...
hamash ghablan...!
Neveshteh hat bad joori hal o havaye in roozameh...
neveshteh hat mano bord beh yeh jaye door
Neveshteh hat...
Golnaz...