...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Monday, April 02, 2007
يه بارداشتم به خودم مي گفتم كه ديگه چيزي ارضام نمي كنه ....
الان داشتم به خودم مي گفتم حس مي كنم خيلي كم تجربه ي زنده بودن و زندگي كردن دارم ....
بعدش يادم افتاد كه شايد فراموش كردمشان ....
الان راه حلي براي هيچ كدومشون ندارم ....
الان ياد چيز هايي افتادم كه بهشون رسيدم، كه شايد فقط درستي يه سري گزاره بودن،‌ ولي ياد اين افتادم كه درستيشون رو با تمام وجودم به دست آوردم ،‌هر چند اندكند ...
كه يكيشون اينكه بايد براي خودت ارزش قائل باشي ....
الان داشتم به اينكه وقتي در گوگل فارسي اسم كتاب "هذيانهاي يك ذهن تبدار" رو تايپ مي كني ، چرا هيچ نشاني ازكتاب نميبيني ، فكر مي كردم ...