...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, January 12, 2005
من واقعا تازگی ها نمی دونم چرا اینجوری رفتار می کنم ......یعنی واقعا نمی دونم .............به طور خیلی خیلی وحشتناکی دلم می خواد با یکی بتونم راحت حرف بزنم .......حرفهای خیلی خیلی معمولی ..........اما خوب نگاشتی که بین ادما و کامپیوتر ها و ادما به وجود اومده خیلی خیلی حرف زدنو سخت کرده ........... این جوری همیشه باید نگران باشی ........ شاید من بیخودی دارم مساله را بزرگ یا کوچیک می کنم اما ........ در هر صورت بهتره وقتی ادما حاله حرف زدن ندارن اینو اولش بگن .......... چون این جوری واقعا اعصاب خورد کن می شه ..........................نمی دونم من واقعا گیجم
2 Comments:
Blogger niyoosha said...
update update update update :D

Blogger billbill said...
زبان را به تو داده اند تا بتوانی افکارت را پنهان کنی

ناپلیون