وای که چقدر دلم برف می خواد ......کوه........آب یخ............سر خوردن ........من واقعا نمی فهمم که اون چرا این کارو کرد ....................شایدم باید بگم واقعا نمی فهمم که چرا اونا این کارو باهاش کردند ....................و اینکه این کار منو و ما رو تو موقعیتی قرار داد که از بزرگترین و شاد ترین چیزا محروم شیم ... از کلی چیزای ساده و دوست داشتنی ...............از کلی چیزایی که می شه به سادگی لذت برد ........ و اینکه این قضیه این چیزا را برا من بی اهمیت کرده ........... یعنی لذتشو گذاشته اما جرئتشو نه .......... و این که باعث شده همیشه نگران همه چی باشی ......نگران همه چیزه همه چی ......... و این که هنوز اینقدر بزرگ نشده باشی که با این مطمئنی این یه لطف خیلی خیلی بزرگ بوده بازم نتونی با اطمینان ادامه بدی ..... بدون غر زدن ...... بدون جا زدن ........بدون زیر سوال بردن همه چی و همه کس