وداع مرگ است تالاب خون منتشر بر خاك
و لاله هاي سرخ بي شباهت به آن
---
وداع زندگي است
و بهار
و زمستان
و پائيز
و تابستان
---
شهر ويران
با ديوار هاي كاه گلي خراب
و بادي كه در آن تند مي وزد
وداع شو كردن باد است
---
و مردي با قطيفه اي كهنه
كه باد در لباسش آماس مي كند
وداع لبان اوست كه نمي ژكند
و چشمانش كه به انتهاي افق خيره مي مانند
در شهر ويران
كه منزلگاهش است
تنها باد است كه مي وزد
---
وقتي سگان ولگرد را نيز
بدان راهي نيست
او در چاهي مي خسبد
و خورشيد را كه هر صبح به او سلام مي دهد
هر شب وداع مي گويد
اما او نمي ژكد و لبانش نيز
---
هر شب ريگزاران را كبود مي پيمايد
و برگرده اش
تنها شهر ويران است كه سنگيني مي كند
---
ماه در آب بي رونقش
آيينه نقره اي خورشيد است
كه هر صبح بدو سلام مي دهد
و او هر شب وداعش مي گويد
---
وداع درهايست كه نمي بيندشان
با اين وجود به هر سوي مي كوبد
و با شلاق كه آسمان بر سرش فرود مي آورد
خود را رامتر مي كند
وداع شلاق آسمان است كه مي كوبد.
آن قدر وداع می گويد که ديگر سلام ها را نميبيند...با سلام هم وداع می گويد.
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده يي چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله كردم كه اي واي اين اوست
در دلم از نگاهش هراسي
خنده اي بر لبانش گذر كرد
كاي هوسران مرا ميشناسي
قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من كه ديوانه بودم
فروغ فرخزاد
زیبا بود
this is my blog : www.ap-is.blogspot.com
Site : www.conradtaxservice.com Was HacKed ...