...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, June 14, 2006
دلم برا همه چي و همه كس تنگ شده .... برا بچه هاي دانشكده و تماشاگه و ... حس مي كنم از همه كس و همه چي دور افتادم ... نمي دونم چي شد اينجوري شد ..... نمي دونم .... گاهي اوقات آدم و بقيه يه كارايي مي كنن كه خودش و خودشون توش مي مونن .... فقط مي خوام تابستون برسه ...بيشتر يه آدم مكانيكي شدم .... تابستون شه اين كاراي لعنتي تموم بشه .... فقط اميدوارم هنوز جايي براي برگشتن باشه
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
What happened again?

Anonymous Anonymous said...
dir nashode, chon too donya kollan khabari nist!

Anonymous Anonymous said...
heehee! :D
aay khanoom koja, koja?! :))

bishookhi! bezaa taabestun biaad!

Blogger Arash said...
hamishe bar migardi, magar inke zende nabashi, hamishe jayi hast , shayad jaye ghabli nabashe , va jaigahe to jaigahe ghabli nabashe , vali motmaen bash behtare. fek nakon nafahmidam chi migi. fahmidam.

Blogger niyoosha said...
biHa biHa!
naRo naRo!
bemoun piCHam!
akhe daram aCHeghet miCHam!:))

Anonymous Anonymous said...