من هر چه صبح تا حالا با خودم کلنجار رفتم نتونستم خودمو متقاعد کنم،
،آخه معلومه دیگه دانشگاه و یا حداقل دانشکده ای که حداقل 90 درصد بلاگ های دانشجوهایش
حرفی که درش زده می شه
مشکلات فلسفی یه که طرف در معنی زندگی داره
یا خاطره از زندگیشه
البته خاطره های مودبانه اش
یا چه میدونم هزار تا چیز دیگر که مسلما همه زندگی شخصی را تشکیل نمی دهند،
حتی جزیی از آن را
خوب نمی شه در نظر گرفت که عادی دیگه، می شه ؟!
یعنی تو این گروه فرهیخته هیچ کس به هیچ جاش نیست،
هیچ وقت هم نبوده
هیچ علاقه ای هم به بودنش نداره ؟!
خوب مسلم که بوده
حداقل فکرش از ذهنش عبور کرده
همون طور که بقیه فکرها عبور کرده
حداقل به اندازه ی بقیه فکرها بوده،
اگه همه ی فکر روز و اون شبش فکر فلان پسر یا فلان دختر نبوده باشه
شاید انقدر انسان های با فهم و شعوری هستیم که
آن فکرها را روی مانیتور می آوریم و
آنچه را که باعث مکدر شدن خاطر می شود را درونمان بالا و پائین می بریم
البته باید این رو پذیرفت که این که کی ، چه وقت به کجاش بوده به کسی اصلا مربوط نیست
اما نمی شه که بالای 90 درصد ملت، از این موضوع حرفی نزنن
به این میگن جامعه مشکل دار.
آخرش هم معلوم نیست با حرف زدن راجع بهش یا با نزدن، چی می شه
شاید بهتره زده بشه
و هی نخوایم فلسفه ببافیم و
خودمونو توجیه و سرگرم کنیم با حرف های فلسفی و به نظر منطقی
که فیلسوفان را راه به جایی نبردند که ما بخواهیم ببریم
و اینکه چقدر یه مدته مزخرف گویی های من زیاد شده
الان به چیزی که زیاد حسودیم می شه
دخترای جردن و پسرای پولدارشه!