...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, June 29, 2007
فکرش را که می کنم بالا می آورم،
از ذهنم که می رود،
حریصانه به دنبالش می گردم،
مشکل اینجاست که نمی خواهم بپذیرم.
---------------------------------------
به نظرم نباید هیچ وقت در مقابله با دست فروش ها تعلل کرد،
اگر می خواهی بخری که از همان اول بخر،
اگر هم نه که شیشه را بکش بالا،
تا او هم به سراغ دیگری برود،
تا شاید آنجا در اولین بار گفتنش فروشنده شود،
نه اینکه آنقدر التماس کند تا با منت تو فروشنده شود.
-------------------------------------
شاید من هم همان فروشنده دست فروشی هستم،
که می خواهم با التماس های خود،
و با منت های خریدار،
فروشنده خود شوم.
----------------------------------------
اما نه،
فروشنده در هر صورت غرق شادی می شود،
وقتی به هر قیمتی که شده جنسش را فروخته،
تفاوت برای خریدار است،
که جنسش را چگونه می خرد!