...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Sunday, July 01, 2007
این روح سرکش بیشتر از قبل دارد تن را خسته می کند،
تازگی ها سریع تر و عمیق تر زخم می زند.
دلم می خواهد یکی بیاید،
با خود ببرتش، بگردانتش،
بچرخانتش،
برایش حرف بزند،
روزنامه بخواند،
نقش بزند،
برایش آهنگ بگذارد،
با خود برقصانتش،
هر چه خواست با او بکند،
و در نهایت،
فارغ از تمام عاشقیهایش،
به دیگری بسپارتش!

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
بیا برویم تظاهرات گلناز