...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, July 06, 2007
می دانی مشکل از آنجا شروع می شود،
که وقتی به چیزی و یا کسی دل بستی،
به آینده ای که در پیش است می اندیشی،
که سعی می کنی آینده را پیش بینی کنی،
که بر آنچه می اندیشی که در آینده باید اتفاق بیافتد اصرار می ورزی،
که هنوز چند قدمی پیش نرفته، همه چیز را مسلم فرض می کنی،
اینگونه می شود که خیال به دست آوردنش همه چیز را از دست می دهد،
اینگونه می شود که وقتی با این روبرو می شوی،
که آن آینده ای که در خیال پرورانده بودی،
هرگز اتفاق نخواهد افتاد،
دست به هر چیز برای به دست آوردن دوباره اش می زنی،
آنگاه اگر نشد،
دست به هر چیز برای توجیه خود می زنی،
همه کار می کنی که از یادت برود،
هر آنچه را که خود با آن همه وسواس ساخته بودی!
حال اگر نتوانی دلبستگی دیگری را جایگزین قبلی کنی،
همه زندگیت را،
خود با یک جاه طلبی به سخره گرفته ای!
این وضعیت را همه روزه تکرار می کنیم!

1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Golnaz...Cheh khoob gofti...Cheh daghigh...cheh aali...cheh nazdik....