...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Monday, July 16, 2007
"هنوز، روی تخته ی سیاه بزرگ کلاس ما مساله های زیادی حل نشده باقی مانده است. من، این همه خطوط درهم و برهم، دایره ها، مثلث ها و مربع ها را می بینم و چیزی نمی فهمم. و تعجب آور اینکه همکلاسی های من هم، اغلب، مثل من هستند - گرچه خیلی از آنها پنهان می کنند ... و باز هم تعجب آور اینکه آقا معلم را می بینم که ایستاده است رو به تخته، با یک تکه گچ، و معطل مانده است ... ما، قبل از هر چیز باید مساله هایمان را حل کنیم - شکی نیست ..."
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
سخت می ترسم نمی دانم چرا
از معماهای آسان دلت
....

Anonymous Anonymous said...
me too....

Anonymous Anonymous said...
salam.in aga moallem kiye?????

Blogger billbill said...
This comment has been removed by the author.

Blogger billbill said...
to anonymous: hmm ! :) for me,I wish be a special person! for you, I don't know!