...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, September 05, 2007
مردیم تا از ونک تا تجریش و از آنجا تا خانه را پیاده بیاییم!
ولی انصافا با همه ی مثل پیرزنها ولو شدن روی صندلی های ولی عصر و هی تا آب سرد کن بعدی صبر کردن و تاولهای پایمان، بسی بسیار زیاد حال داد.
:D:D
پ.ن: دوست دارم وحشی باشم!
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
manam piade ravi toolani mikhaaaaaaaaaaam...delam khast



vahshi boodan aaaaaaaaaaaaaalieh