...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, December 05, 2007

هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
...
حالیا معجزه باران را باور کن!
...

(فریدون مشیری)


پ.ن: هر از گاهی چیزی آن ته مه های گلو را میفشارد ... حاصلش می شود چند قطره ای شور ... حواست که پرت شد ... تنها نقشی مبهم، از آن به جا می ماند ... با کمی تکرار ... با کمی بیخیالی، همه چیز به راحتی فراموش می شود! ... چونان که هیچ گاه نبوده اند، هیچ گاه هیچ چیزی در این میان رخ نداده، نبوده که رخ دهد ... آغازی دیگر... شاید این بار، به رنگی دیگر!

برای داشتن، باید قدرت داشت ... ازداشتن بدیهی ترین چیزها تا گرانمایه ترینشان ... قدرت، نه استعداد ... قدرت زبان .. قدرت جنسی ... قدرت اخلاقی ... قدرت مالی ... قدرت حرفه ای و الی آخر ...
وقتی یافتیش، باید که هوار بکشی ...
باید ترساندشان!
نمی خواهند که به سادگی ببینند ...
باید، که کر شوند ...
تا همان احترام ناچیز مفروض در هر چیز را، حداقل از آن خود کنی!

من باز کج شدم!

3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
man ham...rasti chera injoorist?
in beham rikhtanhaye bi dalil hameye enerjiam ra migirad...

Anonymous Anonymous said...
man ham...rasti chera injoorist?
in beham rikhtanhaye bi dalil hameye enerjiam ra migirad...

Anonymous Anonymous said...
Golnaz Aaali boood!to dar tosife ehsas haye daroonit ostadi dokhtar;)

booooooooooooooooooooos