من الان دلم می خواد پست بذارم اینجا ... یعنی یه جوری جزو کارای روزانم شده این بلاگ نوشتن ... یه چیزی تو مایه های چایی بعد از ناهار ... خوب و بد بودنش رو هم نمی دونم ... اما الان خیلی حرفی ندارم که بگم .... یعنی هستا ...
مثلا می شه یه تیکه از نوشته های ناب حضرت پروست رو نوشت ... یا مثلا یکی از آن شعرهای خوب رو...
یا می شه اندر احوالات درونیمان نوشت ... که مثلا هی سعی می کنیم به رویش نیاوریم، که چه شده تا فراموش کند و زندگی کند و از این حرفها، اما انگار نمی خواهد به خرجش برود!... یا مثلا کمی فحش بدیم به معشوقه مان و خودمان و از این حرفها ... که حسش نیست دیگه ....
یا مثلا می شه گفت بلاگم داره سه سالش می شه! ... و می خواهم تغییراتی درش بدهم و بلد نیستم و دنبال یه آدم ایثارگر وارد می گردم...
یا مثلا اینکه چه زمستونه مسخره ایه امسال ... شبا برف میاد ... صبحا آفتاب می شه آب می شه همش ....
یا اینکه ست تئوری خواهیم افتاد .... یا اینکه چقدر خوبه انقدر زیادتا کار دارم ...
آهان یا می شه به انونیموس پست قبلی یه کم بد و بیراه بگم دلم خنک شه، یعنی یا شخصه مربوطست که خوب باید عرض کنم، خدایش خیلی روت زیاده هاااا! کوتاه بیا دیگه بابا! ... یعنی گیرت بیارم، :دی ... اگرم نیست و سر کاریم که لعنت به هر چی مردم آزاره!
خب می خواستم پست بذارم که به حمدالله موفق شدم ...
آهان راستی ... کی یادشه این شعر این پائین سهراب مال کدوم دفترشه دقیقا؟!
"ایران مادرهای خوب دارد،
و غذاهای خوشمزه،
و روشنفکران بد،
و دشتهای دلپذیر ... "
وسلام!
ama khodam yaftam ! :)