...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, January 12, 2008
خفه شده ...
همه چیز همه چیزم.
فرقی نمی کند برایم،
معلقم،
هر چه می گردم،
همه چیز رو که زیر و رو می کنم،
نمی بینمش،
آنچه را که دوباره بهم پیوندمان دهد،
دیگر بهانه ای برای ادامه اش نداریم.
همه اش را،
خودمان،
چال کردیم،
برای همیشه.
بی تابت نیستم دیگر،
بهانه هایم هم بی تابیهایم نبود،
هر چه بود را،
چال کردیم،
خودمان،
برای همیشه.

نگرانم نباش،
اذیت نمی شوم،
زمان،
از سر به راه ترین تا یاغی ترین را،
ادب کرده، سر جایشان نشانده،
یادشان داده که چطور فراموش کنند،
چطور با بهانه های تازه سرگرم شوند،
چطور قدرت به دست بیاورند،
چطور زندگی را گذر کنند.
مرا هم آموزش می دهد بالاخره.
زمان،
اسیرانش را با پای خودشان به اردوگاهش می برد!
این را یادم می ماند،
تا دیگر نخواهم زخم تازیانه هایش را مرهم گذارم.


می دانی چیست، مسخره است،
ولی هنوز چیزی برایم حل نمی شود،
و آنکه، چه چیز آنگونه برآشفتت،
که آنگونه هوار کشیدی بر سرم؟!،
می دانم، الان دیگر مسخره است،
می دانم.

4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
hooorrraaaa!belakhare movafagh shodam!:D

Anonymous Anonymous said...
ajab!!!

Blogger yasaman said...
ey baba man chera vaghtayi ke poste khoshalie nemiam!

Blogger Nazanin said...
in balayi man nistam, inam ramz ke in khodamam : kkh! :*