...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Thursday, August 21, 2008
می دونی چیه نیوشا؟! به قول لیلا واقعا مهره ی مار داری! من خیلی باهات نبودم، شاید خیلی خوب نشناسمت! ولی یه چیزایی داری که واقعا متمایزت می کنه! می دونی، مثه یه قاب عکس خوشگل رو دیوار می مونی واسه من! که سالی یه بار آدم تمیزش می کنه مثلا! ولی آدم مطمئنه که یه قاب خیلی خوب داره رو دیوار! خیالش راحته! می دونه که هستی! بدون اینکه حرفی رد و بدل بشه! نمی دونم چی بگم! اما می دونم از انسان های خاصی هستی که ممکن آدم کلن باهاشون برخورد داشته باشه! که داشته باشتشون!

خوش بگذره دختره! :*