دلم می خواهد مرد جوان جا افتاده ای، از آنها که صدایی محکم و گیرا دارند، که بلدند مسلط خواندن را، آنها که زندگی کرده اند، بلدندش،
بنیشیند جایی، برایم داستانی، شعری، چیزی بخواند، "در جستجو..." بخواند،
که حس کنی دنیا تمام آن است که او می خواند،
که صدای اوست که فرمان حرکت ها را صادر می کند...
گرم باشی و نگاهت تا آن طرف لیوان چایی بیشتر نرود،
صدای محکم ...
صدا...
"شاید پرنده بود که نالید
یا باد در میان درختان
یا من که در برابر بن بست قلب خود
چون موجی از تاسف و شرم و درد
بالا می آمدم
..."
(فروغ)