
* all the glory
all the pain,
all the passion,
that turns to ashes,
only to rise again...
*
امشب در حال سگ لرز زنان، فالوده خوردیم با باقلوا!
هی هم داشت این آقاهتون در گوشمون زلف بر باد مده اش را می خوند هی!
هی هم ما دلمان رفت آن نا کجاهاششششش!
آی چسبید! آی چسبید! :دی!
*
نه سال شد که رفتی! خودت باورت می شود!!؟
که من چه همه راضیم بود از گلهایی که برایت آوردیم! که چه همه کم شدم ...
*
آقای ایکس، مدتی است ما را به هیچ جایش حساب نمی کند!
هی! آقاهه! بیا و ما رو تحویل بگیر!!!
اصلن بیا آشتی کنیم مان!
:(
*
امشب رفتیم دبستان کلاس پنجمم رو کشفیدیم با مامانم! وایی! انقد همون شکلی مونده بووووود!!
*
هی روزبه!
میگم یو که سرت تو کتاب و قرآنه! بیا و به من بگو چرا این همه ماها، بی قصه ایم؟!
می دونی چیو می گم؟!
این همه هممان بلاگهامان خالیست از اون لحظه ناب ها که آدمها دلشون می خواد شیرشون کنند؟!
این همه خالیم از خود بودن هامان؟! این همه باد دارد این کله ها؟!
این همه زندگی هامان خودمان است؟!کارمان است؟!
*
هممم ...
*
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ما زایمان گله دورم کرد
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد ...
*
اصن نشد اون چیز و جوری که می خواستم بنویسم!
*
از مردی بپرهیزید که با کوشش بسیار در کار آموختن چیزیست. آن چیز را میاموزد و میبیند از گذشته خردمندتر نشده است. این شخص به شکلی جنایتکارانه از مردمانی بیزار است که جاهلند، اما برای نیل به جهالت خود راه دراز و سختی را طی نکرده اند.
(کورت وونه گوت)
---
faghat arz konam ke: shireshun konan = share-eshun konan = dar mioon bezaran!
دوم: فرض دوم، ادبیات، و نوشتار هم یه جزیی از محدوده ی گفتار و افکار و محسوسات روزمره است. اینجاش دیگه یک کمی دریدایی میشه: ادبیات و داستان چیزی فرای اینهاست. ادبیات آن چیز رخ نداده است. قلمرو زبان گشوده پیش ذهن خیال زده است!بازپرسی و بازخوانی و تولید لحظات ناب توی همین لحظات عادی روزمره ما میتونه باشه!! ما زندگیمون خالی نیست، اگه ذهنمون خالی نباشه!
سوم: پرداختن به ادبیات و داستان نویسی یه فن، یه صناعت و یک مهارت تمرینیه! به شدت متنفرم از کسانی که یک عمر یه دونه کتاب هم دستشون نگرفتن، آخر عمری نویسنده میشن!!! قصه گفتن تمرین میخواد! قصه گفتن الهام نمیخواد! فکر کردن میخواد. قصه ها محدود به قلمرو رخداده ها در زندگی افراد نیستن!ولی ناظر به این رخداده هان! واقعیت گرایی در پردازش قصه، تهش ریالیتی شوهای مبتذل آمریکاییه!!!
و آخر: خرد یک مفهوم مدرنیته است. و دستیابی بهش هم چیزی نیست که مدرنیته راهی نهایی براش پیش بینی کرده باشه! دقت کنیم که زیر سوال بردن طریقه بدست اوردنش، بازتولید خرد در وضعیتی از مدرنیته رو باعث خواهد شد. ونه گات، داره خرد پسامدرنی رو در غالب اون جمله مثل یک شیخ قرون وسطایی توضیح و خیال میکنه که هنر کرده!!! اما واقعا این خرد پسامدرنیه؟!!!! من کاملا برعکس فکر میکنم. کسی که به سختی برای خواندن و فهمیدن چیزی تلاش کرده، یک چیز را فهمیده است. و اون روش شناسی فهم و ارزیابی اون چیزه! حتی اگه اون چیز چندان ارزش نداشته باشه. خرد مدرن، چیزی مثل جمله خردبار شیخ قرون وسطایی یا ونه گات نیست. خرد مدرن فقط در روش شناسی فهم و ارزیابی خلاصه میشه! کانت، هگل، هایدگر همه کاراشون فقط همینجاست!!!