...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, December 05, 2008




قبلنا سیگار می کشیدم که بخندم،
که حس خوبی داشت تجربه ی مارک های مختلفش،
که بگویم شاید بزرگ شدم منم ...

الان سیگار می کشم،
که هورت بکشم، اشک هام رو ...
که آن گیر گلو نماند ... خفه ام نکند ...





آن دم که مرا می زده در خاک گذارید،
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید ...









پ.ن: من عاشق این عکسم.
پ.ن: اما من کم نمیارم، حالا ببین!