...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Saturday, December 20, 2008
من بعد از کنعان، فقط دلم می خواست پامو بزنم زمین و جیغ و جوغ و داد بیداد کنم!
چراشو هم نفهم ایدم!
2 Comments:
Blogger Nazanin said...
نفهم-ايدی؟؟؟! :))
:*

Blogger مرضیه said...
من فهمیدم!!!احیانا به خاطر اون آقاهه که جلوتون نشسته بود نبود؟؟؟:))