...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Wednesday, December 24, 2008
وقتی بعضی چیزها در خاطراتت و یا در تصوراتت می پوسند، قوانین سکوت دیگر کار نمی کنند. این درست مثل این است که خانه دارد در آتش می سوزد و تو دلت می خواهد فراموش کنی که خانه در حال سوختن است. اما نبودن آتش هم تو را نجات نمی دهد. سکوت درباره یک مسئله فقط آن را بزرگ تر می کند، رشد می دهد و همه چیز را می پوشاند.
(تنسی ویلیامز، گربه روی شیروانی داغ)


همین جوری کلن! :ی