...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Friday, March 20, 2009

آرام باش عزيز من آرام باش

حكايت درياست زندگى

گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمك، ترشح شادمانى

گاهى هم فرو مى‏رويم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بنديم، همه جا تاريكى است،

آرام باش عزيز من

آرام باش

دوباره سر از آب بيرون مى‏آوريم

و تلألوء آفتاب را مى‏بينيم

زير بوته‏ئى از برف

كه اين دفعه

درست از جائى كه تو دوست دارى طالع مى‏شود.

(شمس لنگرودی)



پ.ن: عیدمون مبارک!
سال 87 سال با مزه ای بود!
حس می کنم واقعا بزرگ تر شدم، فهمیدم به چی می گن تجربه!
سال متناقضی بود...
خوب بود، خوب هم تموم شد ....

1 Comments:
Anonymous Hedieh said...
che poste khoobie in post:)

are sale 87 aaaaaaaaaaaali bood:)

che ghadr harf daram sare in post...che ghadr hesse moshtarak:)
FAHMIDAM BE CHI MIGAN TAJROBEH;)

:*:*:*

sale not mobarak:)