...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Sunday, April 26, 2009
مکالمات خانوادگی:


رفتم در حموم رو باز می کنم بلند می گم که: سوکس! آقا سوکسه! خاله سوکسه؟! خودتونو معرفی کنید!کمی این گفتگو رو ادامه می دم شاید اثر کنه!
بعد از چند دقیقه، داداشم صدا می زنه که خب اگه سوسک هست بکشش، به جا ایینکه از طریق گفتگو وارد عمل شی!!
-من: نه دارم صدا می زنم که اگه هستن بیان بیرون!
-می گه: آهان! پس داری رو ایجاد ارتباط با دیگر موجودات سرمایه گذاری می کنی! ادامه بده! با آدما که به جایی نرسیدی!
-من: سوکس! خاله سوکسه! ...



گفتم هم تشکر کنم هم در جریان باشین، کلن!
:دی :ی!
1 Comments:
Anonymous Nazani joooooooo said...
khoda sabr bede khanevade, dustan, va jami`e aashnaayaan ro! elaahi aamin! :D

ghoooooooooooo