...
اینجا هست برای ثبت لحظه های ریز و درشتی که با هر یک به گونه ای زندگی کرده ام، لحظه هایی که هر یک رنج ها و شادی هایی را یادآورند. هر چند بر این باورم که رنج های عظیم و شادی های بی پایان را در جایی جز درون خود نمی توان جای داد، و همین طور هیچ لحظه ای را نمی توان به لحظه هایی که در پیش داریم و به آنان که از سر گذرانده ایم تعمیم داد. ولی شاید بتوان همین اندک لحظه ها را دست مایه ای قرار داد تا که این راه را آسوده تر و امیدوارانه تر به پایان رساند.
Sunday, June 21, 2009
"روزها از روی همدیگر می پرند. کدام مادر قحبه ای به آنها پرواز یاد داد؟ این بازی را کی و کجا یاد گرفتند؟"


ساعت 1:45 بامداد... و من بیدارم هنوز ...
1 Comments:
Anonymous لامصب! said...
مادرقحبگی ذاتی دنیاست... نمی‌بینی دور و برت؟